• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3839
تعداد نظرات : 784
زمان آخرین مطلب : 4398روز قبل
آموزش و تحقيقات

ایسنا: یک محقق کانادایی در اقدامی جالب با استفاده از یک رایانه شخصی و اطلاعات سازمانهایی مانند سازمان اطلاعات جغرافیایی و سازمان اتمسفر به نمایش چگونگی استعمار جهان توسط فناوری‌های انسانی مانند کابلهای اطلاعاتی، هواپیماها و جاده‌ها پرداخته است.

نوارهای نقره‌ای رنگ که در اطراف جهان تاریک کشیده شده‌اند، یک تار عنکبوت نمایشی بوجود آورده که نشانگر پراکندگی مراکز جهانی هستند.

این تصاویر جالب در نتیجه ۱۳ سال کار «فلیکس فاراند» کانادایی است که با قرار دادن اطلاعات بر روی روشنایی شهرها در شب در این تصاویر به نمایش چگونگی اهلی کردن زمین توسط انسان پرداخته است.

نقشه‌ای از تار عنکبوت انسانی بر کره زمین!

فناوری انسانی در آفریقا: راهها، راه‌آهن و خطوط انتقال نیرو و کابلهای اطلاعاتی زیر دریا
به ادعای «فاراند»، سه درصد از سطح سیاره زمین را سنگفرشهای خیابان فرا گرفته که این میزان با کشور هندوستان برابر است.

چندی پیش صندوق جمعیت سازمان ملل متحد از افزوده شدن یک میلیارد انسان به جمعیت کره زمین از سال ۱۹۹۹ خبر داده بود.

نقشه‌ای از تار عنکبوت انسانی بر کره زمین!

مسیر ترافیک هوایی بر روی اوراسیا

به گفته فاراند ۳۴ ساله، در این تصاویر می‌توان شاهد راههای هموار و ناهموار، آلودگی نوری، خطوط راه‌آهن و خطوط انتقال برق بود.

فاراند اظهار کرد: این تصاویر نشان دهنده گسترش تمدن انسانی، الگوهای گسترش جهانی انسان و تاثیر انسانها بر کره زمین هستند.

نقشه‌ای از تار عنکبوت انسانی بر کره زمین!

مسیر ترافیک هوایی امریکای شمالی و اروپا

وی جهان قرن ۲۱ را نتیجه یک شتاب بزرگ خوانده که سریعترین دگرگونی را از ارتباط انسانی با دنیای طبیعت در تاریخ رقم زده است.

شنبه 14/8/1390 - 15:24
كودك

روح بشر با یاد خداوند بزرگ، آرام و قرار می‌گیرد. ایمان به خداوند یکی از محکم‌ترین پایه‌های سعادت بشر و سرچشمه نیرومندی و قدرت روح است. ایمان به خداوند مایه آرامش خاطر و اطمینان روان است. ایمان انسان را امیدوار می‌سازد و دلش به خداوند و رحمت او مطمئن می‌شود. قانون زندگی، قانون اعتماد و ایمان است.

آرامش زندگی جز در سایه ایمان میسر نمی‌شود. افراد با ایمان هرگز در برابر مصایب و آلام زندگی متزلزل و گرفتار ضعف نمی‌گردند. کلید نجات از رنج روانی و اضطراب، ایمان است. ایمان باعث آرامش دل و قدرت روح می‌گردد و بهترین پناهگاه برای نگهداری انسان است. بی‌ایمانی و عدم توکل به خدا، زیربنای استرس‌ها و فشارهای روحی و روانی است.
بی‌ایمانی موجب پریشانی روح و پریشانی روح موجب بد رفتاری‌ها است. روان‌پزشکان همین مسئله را با تحقیق، بررسی و تجربه بیان کرده‌اند و می‌گویند که ایمان محکم به دین، نگرانی، تشویش، هیجان، ترس و عواملی را که موجب ناخوشی است از میان می‌برد. ایمان، آرام بخش دل‌های ملتهب و برطرف کننده غم، اندوه و ناراحتی است. انسان‌های با ایمان به همه چیز راضی هستند و در پنهان نگرانی ندارند.
مربی بوجود آورنده ایمان ابتدا خود باید ایمان داشته باشد و در پرتو آن آرامش کسب کند.

ارضای نیازهای زیستی و تامین امنیت روانی کودکان و دانش آموزان در خانه و مدرسه بیشترین اهمیت را دارد، زیرا باعث شادابی کودکان می‌شود. کودک باید شاد، امیدوار و دارای اعتماد به نفس باشد و از شکست، شکسته نشود. این کودک باید شکست را پایه موفقیت‌های بعدی خود بداند. خصوصیات نامبرده شده در نتیجه وجود ایمان بوجود می‌آیند.

ایمان به خداوند سرچشمه نیرومندی و قدرت روح است. انسان با نیروی ایمان هرگز در شداید، خود را نمی‌بازد و بر مشکلات فایق می‌آید. اما باید دقت شود که بوجود آوردن ایمان، ظرافت می‌خواهد. مربی بوجود آورنده ایمان ابتدا خود باید ایمان داشته باشد و در پرتو آن آرامش کسب کند. مربی باید دارای شخصیتی خوب بوده و از کودک و نوجوان، به اندازه توانایی‌ها و وضعیت روانی آنان انتظار داشته باشد و بداند که موفقیت در توانستن‌ها است نه در نتوانم‌ها.
در اینجا به ذکر چند مصداق از رفتار پیغمبر اسلام (ص) در خصوص نحوه چگونگی ایجاد ایمان می‌پردازیم. پیغمبر اکرم (ص) به عنوان یک انسان برجسته و والا و دارای آرامش و بزرگ، در نزد کودکان شناخته شده است. ایشان بین خود و بچه‌ها ایجاد رابطه می‌کند و برای این کار به کودک و نوجوان سلام می‌کند و در این مورد فرموده است: «من تا آخر عمر سلام کردن به کودکان را قطع نمی‌کنم زیرا سلام کردن به کودکان دو اثر روانی دارد. یکی آنکه در سلام کننده تواضع ایجاد می‌کند و دوم، در سلام شونده ایجاد شخصیت می‌کند» منظور از تربیت رابطه حسنه و نیکو است. بدون ایجاد رابطه، کاری از پیش نمی‌رود.
جسم با زور و قدرت تسلیم می‌شود اما آنچه روح و عقل را تسلیم می‌کند، منطق و برهان است.
ایمان نیز با زور و قدرت ایجاد نمی‌گردد. ایمان یعنی به یک فکر مجذوب شدن ، و پذیرفتن آن. با زور و دو چهرگی نمی‌توان ایمان را به وجود آورد. اگر می‌خواهیم بچه‌ای را تشویق به نماز خواندن کنیم، بهترین راه آن است که خود وضو بگیریم و در صف نمازگزاران بایستیم.

بدین طریق کودک حرکات را می‌بیند و آن را تکرار می کند. اگر چه بچه را با زور و شلاق وادار به نماز خواندن کنیم ولی خود این کار را انجام ندهیم، بچه نیز آن را انجام نمی‌دهد . کودک و نوجوان به مد‌ل‌های خوب نیاز دارند. عظمت زندگی در علم نیست بلکه در ایمان و عمل صالح است. خاصیت علومی که می‌آموزیم، ارایه طریق است، نه طی طریق. داشتن فکر و اندیشه خوب کافی نیست بلکه نکته مهم به کارگیری صحیح آن است.
بی‌ایمانی و عدم توکل به خدا زیربنای فشارهای روحی و روانی است. ایمان به خدا بذر نور را در دل‌ها می‌افشاند و استرس و اضطراب را زایل می‌سازد.
منبع : ماهنامه کودک

 

شنبه 14/8/1390 - 15:21
ورزش و تحرک

عکسی از پرسپولیس جدید!

عکسی از پرسپولیس جدید!

شنبه 14/8/1390 - 15:19
داستان و حکایت

آری گناه من بود. گناه من بود که مجبور شدم روز جمعه در شهر بمانم. شاید هم گناه زن قهوه چی بود که دل درد گرفته بود. اما نه، نه گناه من بود و نه گناه زن قهوه چی. قضیه به این سادگی هم نیست. بهتر است اول ماجرا را برای شما نقل کنم تا خودتان بگوئید که گناه از که بود، شاید هم گناهی در بین نباشد.

ظهر روز پنجشنبه بود. جلو قهوه خانه زیر سایه ی درخت توت نشسته بودم. دیزی می خوردم که بعد بروم سر جاده. و از آنجا با اتوبوس به شهر. مدرسه را تازه تعطیل کرده بودم. طاهر، نمی دانم چه زود، کتابهایش را به خانه برده بود و گاری را آورده بود همانجا سر استخر و به اسب آب می داد. از جیب های باد کرده اش مرتب نان در می آورد و می خورد. قهوه چی بساط دیزی را از جلوی من برداشت و به پسرش صاحبعلی گفت چایی و قلیان برای من بیاورد و پهلوی من نشست و گفت: آقا معلم خواهش کوچکی داشتم.
من گفتم: امر بکن، نوروش آقا.
صاحبعلی چای آورد و رفت قلیان چاق کند. قهوه چی گفت: «مادر صاحبعلی شب تا حال دل درد گرفته و آرام و قرار ندارد. عرق شاه اسپرم دادیم خوب نشد، زنجبیل و نعناع دم کردیم دادیم خوب نشد، ننه منجوق گفته که اگر پوست نارنج دم بکند و بخورد خوب می شود. اما توی ده پوست نارنج پیدا نمی شود. من خودم یک تکه داشتم که چند روز پیش نمی دانم به کی دادم. خوب، آقا معلم، حالا که تو می خواهی بروی شهر، زحمت بکش یک کمی پوست نارنج برای ما بیاور.»
صاحبعلی قلیان را آورد و گذاشت جلو من و خودش سرپا کنار من ایستاد که حرف های ما را بشنود. وقتی من گفتم: روی چشم نوروش آقا. حتماً می آورم، صاحبعلی چنان خوشحال شد که انگار مادرش را سالم و سرپا می دید.
صبح روز شنبه که سر جاده از اتوبوس پیاده شدم نارنج درشتی توی کیف دستیم داشتم. از قدیم گفته اند دم کرده ی پوست نارنج برای دل درد خوب است. اما کدام دل درد؟
از سر جاده تا ده، تند که می رفتی، سه ربع ساعت طول می کشید. قدم زنان آمدم و به ده رسیدم. اول سری به منزل خودم زدم. نارنج و دو سه کتابی را که سر کلاس لازم بود، برداشتم و بیرون آمدم. صاحبخانه در حیاط جلوم را گرفت و پس از سلام و علیک گفت: خدا رحمتش کند. همه رفتنی هستیم.
آخ!.. صاحبعلی بی مادر شد. طفلک صاحبعلی! حالا چه کسی صبح ها نان به دستمال تو خواهد بست که بیاوری سر کلاس بخوری؟
نارنج انگار در کف دستم تبدیل به سنگ شده بود و سنگینی می کرد.
پرسیدم: کی؟
صاحبخانه گفت: شب پنجشنبه، از نصف شب گذشته. دیروز خاکش کردیم.
دوباره به منزل برگشتم و نارنج را پشت کتاب ها قایم کردم. بعد، از آنجا درآوردم و توی رختخوابم تپاندم. نمی خواستم وقتی صاحبعلی یا قهوه چی به منزل من می آیند، نارنج را ببینند.
قهوه خانه یکی دو روز تعطیل شد، بعد دوباره راه افتاد. اما صاحبعلی تا ده بیست روز هوش وحواس درست و حسابی نداشت، انگار خندیدن یادش رفته، بازی نمی کرد، همیشه تو فکر بود. با من اصلا حرف نمی زد. انگار سالهاست با هم قهریم. حتی به قهوه خانه هم که می رفتم زورکی جواب سلام مرا می داد.
قهوه چی از رفتار سرد صاحبعلی نسبت به من خجالت می کشید و به من می گفت: با همه این جور رفتار می کند، بخاطر شما نیست آقا معلم.
من می گفتم: معلوم است دیگر. بچه تحملش را ندارد. چند ماهی باید بگذرد تا کم کم فراموش کند.
از وقتی که مادر صاحبعلی مرده بود، قهوه چی خانه و زندگی مختصرش را هم جمع کرده آورده بود به قهوه خانه و پدر و پسر شب و روزشان را آنجا می گذراندند. من گاهی وقت ها نصفه های شب از قهوه خانه به منزلم برمی گشتم.
مدتی گذشت اما صاحبعلی به حال اولش برنگشت. روز به روز رفتارش با من بدتر می شد. کمتر به درس گوش می داد و کمتر یاد می گرفت. البته در بیرون و با دیگران رفتارش مثل اول بود. فقط به من روی خوش نشان نمی داد.
من هر چه فکر کردم عقلم به جایی نرسید. نتوانستم بفهمم که صاحبعلی چرا بعد از مرگ مادرش از من بدش می آید. گاهی با خودم می گفتم «نکند صاحبعلی فکر می کند که در مرگ مادرش من مقصرم؟» اما این فکر آنقدر احمقانه و نامربوط بود که اصلاً نمی شد اهمیتی به آن داد.
پیش خود خیال می کردم مادر صاحبعلی از آپاندیسیت مرده است و احتیاج به عمل جراحی فوری داشت تا زنده می ماند.
روزی سر درس به کلمه ی نارنج برخوردیم. من از بچه ها پرسیدم: کی نارنج دیده است؟
صدا از کسی بلند نشد. اما نوه ی ننه منجوق انگار می خواست چیزی بگوید اما نگفت.
من باز پرسیدم: کی می داند نارنج چی است؟
باز صدا از کسی بلند نشد. اما نوه ی ننه منجوق انگار دلش می خواست چیزی بگوید ولی دهانش باز نمی شد.
من گفت: حیدرعلی. مثل این که می خواهی چیزی بگویی، ها؟ هر چه دلت می خواهد بگو جانم.
حالا همه چشم ها به طرف نوه ی ننه منجوق برگشته بود. غیر از صاحبعلی که راست تخته سیاه را نگاه می کرد که مثلا به حرف های من گوش نمی دهد. از لحظه ای که حرف نارنج پیش آمده بود صاحبعلی راست نشسته بود و تخته سیاه را نگاه می کرد.
نوه ی ننه منجوق با کمی ترس و احتیاط گفت: آقا من نارنج دارم.
کسی از حیدرعلی انتظار چنین حرفی را نداشت. از این رو همه یک دفعه زدند زیر خنده. صاحبعلی هم برق از چشمانش پرید و بی اختیار به طرف نوه ی ننه منجوق برگشت. همه می خواستند شکل و شمایل نارنج را زودتر ببینند.
علی درازه، شیطان ترین شاگرد کلاس، بلند شد و گفت: دروغ می گوید آقا، اگر نارنج دارد نشان بدهد.
علی درازه را سر جایش نشاندم و گفتم: خودش می خواهد نشان بدهد.
راستی هم نوه ی ننه منجوق کتاب علوم خود را درآورده بود و صفحه هایش را به هم می زد و دنبال چیزی می گشت اما پیدا نمی کرد و مرتب می گفت: الان نشانتان می دهم. گذاشته بودم وسط عکس قلب و عکس رگ ها.
من کتاب را از نوه ی ننه منجوق گرفتم. حالا همه ی چشم ها به دست های من دوخته شده بود حتی چشم های صاحبعلی. همه می خواستند ببینند نارنج چه تحفه ای است. من از این که صاحبعلی را یواش یواش سر مهر و محبت می آوردم، خوشحال بودم. اما نمی توانستم بفهمم که کجای کار باعث شده است که صاحبعلی به من توجه کند. آیا فقط می خواست شکل نارنج را ببیند؟
تصویر قلب و رگ های بدن را در کتاب حیدرعلی پیدا کردم و آن دو صفحه را به همه نشان دادم. البته نارنجی در کار نبود اما لکه ی زرد رنگی روی هر دو صفحه کتاب دیده می شد.
قبل از همه صاحبعلی بلند شد وسط کتاب را نگاه کرد و بعد منتظر حرف زدن من شد. بوی نارنج از لای کتاب می آمد. یک دفعه چیزی به یادم آمد که تا آن لحظه پاک فراموش کرده بودم.
چند روز بعد از مرگ مادر صاحبعلی من نارنج را برده بودم و به ننه منجوق داده بودم که نگاه دارد تا اگر باز کسی احتیاج پیدا کرد بیاید از او بگیرد.
ننه منجوق گیس سفید ده بود. مردم می گفتند که همه جور دوا و درمان بلد است. مامایی هم می کند.
ننه منجوق با نوه اش حیدرعلی زندگی می کرد و دیگر کسی را توی دنیا نداشت. از این رو حیدرعلی را خیلی دوست می داشت. حیدرعلی هم غیر از مادر بزرگش کسی را نداشت. توی ده همه به او «نوه ی ننه منجوق» می گفتیم. کمتر اسم خودش را بر زبان می آوردیم. وقتی یادم آمد که نارنج را به ننه منجوق داده بودم، فهمیدم که لکه ی زرد کتاب حیدرعلی هم مال تکه ای از پوست همان نارنج است که ننه منجوق به نوه اش داده و او هم گذاشته لای صفحه های کتابش.
من خودم هم وقتی به مدرسه می رفتم پوست نارنج و پرتقال را لای صفحه های کتابم می گذاشتم که کتاب خوشبو بشود.
نوه ی ننه منجوق وقتی دید چیزی لای کتاب نیست مثل این که چیز پرقیمتی را گم کرده باشد زد زیر گریه و گفت: آقا نارنج ما را برداشته اند.
من به صورت یک یک بچه ها نگاه کردم. کدام یک ممکن بود نارنج حیدرعلی را برداشته باشد؟ علی درازه؟ طاهر؟ صاحبعلی؟ کدام یک؟
نوه ی ننه منجوق را ساکت کردم و گفتم: حالا گریه نکن ببینم چکارش کرده ای. شاید هم گم کرده باشی.
نوه ی ننه منجوق گفت: نه آقا. صبح نگاهش کردم، سر جاش بود. ظهر هم به خانه نرفتم.
راست می گفت. ننه ی طاهر از شب پیش شکمش درد گرفته بود و می خواست بزاید و ننه منجوق هم بالای سر او بود و حیدرعلی ناچار ظهر در مدرسه مانده بود.
من گفتم: بچه ها، هر کی از نارنج حیدرعلی خبری دارد خودش بگوید. ما که دیگر نباید به هم دروغ بگوییم. ما با هم دوست هستیم. گفتیم دروغ را به کسی می گوییم که دشمن ما باشد و ما بهش اعتماد نداشته باشیم.
صاحبعلی دو چشم و دو گوش داشت و دو چشم و دو گوش دیگر هم قرض کرده بود و با دقت نگاه می کرد و گوش می کرد.
من دوباره گفتم: خوب، بالاخره معلوم نشد نارنج را کی برداشته؟
لحظه ای صدا از کسی بلند نشد. بعد علی درازه دست دراز کرد و گفت: آقا ما برداشتیم اما حالا دیگر پیش من نیست.
من گفتم: پس چکارش کردی؟
علی درازه گفت: آقا دادم به قهرمان که کتابش را خوشبو کند، حالا می گوید که پیش من نیست، پس داده ام.
قهرمان از جا بلند شد و گفت: آقا راستش را بخواهی نصفش پیش من است.
من گفتم: پس نصف دیگرش؟
قهرمان گفت: آقا نصف دیگرش را دادم به طاهر.
قهرمان یک تکه ی کوچک پوست نارنج از وسط کتاب حسابش درآورد و آورد گذاشت روی میز من. پوست نارنج مثل سفال خشک شده بود. همه ی نگاه ها از صورت طاهر برگشت به طرف میز من. همه می خواستند آن را بردارند و نگاه بکنند و بو کنند. من دفتر نمره را روی پوست نارنج گذاشتم و رویم را به طرف طاهر کردم. طاهر ناجار بلند شد و گفت: آقا من نصف نصفش را دارم. باقیش را دادم به دلال اوغلی.
طاهر هم تکه ی کوچکتری از پوست نارنج از وسط کتاب علوم درآورد و داد به من. به این ترتیب پوست نارنج پنج شش بار نصف شده بود و به آخرین نفر فقط تکه ی بسیار کوچکی به اندازه ی نصف بند انگشت رسیده بود.
با پیدا شدن هر تکه ی پوست نارنج نوه ی ننه منجوق کمی بیشتر به حال اولش بر می گشت. اما صاحبعلی بدون آن که حرفی بزند یا بخندد با دقت تکه های پوست نارنج را می پایید و منتظر آخر کار بود.
وقتی تمام تکه ها جمع شد، همه را توی دستم گرفتم که ببینم چکار باید بکنم. می خواستم اول از همه به بچه ها بگویم که این، خود نارنج نیست بلکه تکه ای از پوست آن است که خشک شده. اما صاحبعلی مجالی به من نداد. یک دفعه از جایش بلند شد و با قهر و غضب با مشت به دست من زد، بطوری که تکه های پوست نارنج به هوا پرت شد و هر کدام به طرفی افتاد.
چند نفری دنبال آن ها به زیر نیمکت ها رفتند اما به صدای من همه بیرون آمدند و ساکت و بی صدا نشستند. خیال کرده بودند که من عصبانی شده ام و ممکن است کسی را بزنم. صاحبعلی رفت نشست سر جایش و زد زیر گریه. چنان گریه ای که نزدیک بود همه را به گریه بیندازد.
***
شب آنقدر در قهوه خانه ماندم که همه ی مشتری ها رفتند و فقط من و صاحب قهوه خانه و صاحبعلی ماندیم.
مطمئن بودم که سر نخ را پیدا کرده ام و با کمی دقت می توانم همه چیز را بفهمم. منظورم این است که علت ترشرویی و قهر صاحبعلی از من حتماً یک جوری به قضیه ی نارنج مربوط می شد، اما چه جوری؟ این را هنوز ندانسته بودم.
صاحبعلی روی سکو نشسته بود و روی کتاب خم شده بود که مثلا دارد درس می خواند و کارهای مدرسه اش را می کند. اما من خوب ملتفت بودم که منتظر حرف زدن من است. وقتی قهوه خانه خلوت شد من گفتم: حالت چطور است صاحبعلی؟
صاحبعلی جواب نداد. قهوه چی گفت: پسر، آقا معلم با تو است.
صاحبعلی سرش را کمی بلند کرد و گفت: حالم خوب است.
گفتم: صاحبعلی اگر دلت می خواهد این دفعه که به شهر رفتم برایت نارنج بخرم بیاورم، ها؟
من این را گفتم که صاحبعلی را به حرف بیاورم و منظور دیگری نداشتم. قهوه چی می خواست باز حرفی بزند که من خواهش کردم کاری به کار ما نداشته باشد. صاحبعلی چیزی نگفت. من دوباره گفتم: صاحبعلی نارنج نمی خواهی؟
صاحبعلی ناگهان مثل توپ ترکید و گفت: اگر راست می گویی چرا وقتی ننه ام می مرد، نارنج نیاوردی؟ اگر تو نارنج می آوردی ننه ام زنده می ماند.
صاحبعلی دق دلش را خالی کرد و زد زیر گریه. نوروش آقا نمی دانست چکار بکند، پسرش را آرام کند یا از من بخشش بخواهد و جلو اشکی را که چشمهایش را پر کرده بگیرد.
حالا لازم بود که یک جوری صاحبعلی را قانع کنم که پوست نارنج نمی توانست جلو مرگ مادرش را بگیرد. اما این کار، کار بسیار مشکلی بود.

مرداد ماه (۴۷)

اثر صمد بهرنگی

میهن استار

شنبه 14/8/1390 - 15:15
آموزش و تحقيقات

در جهان شغل های سختی وجود دارند، افرادی که به این کارها مشغول هستند روزانه با مرگ دست و پنجه نرم می کنند. در اینجا به تعدادی از این مشاغل اشاره می کنیم.

رانندگی با کامیون در یخ:


این شغل همانطور که از اسمش معلوم است به رانندگی مربوط می شود. این رانندگان مجبورند با ده ها تن بار بر روی جاده های یخی حرکت کنند. این شغل چندان سخت به نظر نمیرسد اما باید این را در نظر داشته باشید که بار شما تاخیر دارد و مجبورید زود به مقصد برسید جاده کاملا یخ زده و دما چندین درجه زیر صفر است؛ در میان کوه ها قرار دارید و خطر مرگ هر لحظه در کمین شما است. واقعا ترسناک به نظر میرسد.

به دنبال خرچنگ:


مانند رانندگان کامیون این شغل نیز آنقدر خطرناک و ترسناک هست که می توان از آن یک مستند واقعی ساخت. این شغل بیشتر در منطقه آلاسکا انجام میشود و آنچنان که به نظر میرسد قشنگ نیست. در درجه اول آب و هوای منطقه آلاسکا بسیار سرد است و محل صید خرچنگ در خلیج آلاسکا و در دریای برینگ قرار دارد. این دریا در میان روسیه و آلاسکا است و یکی از نقاطی میباشد که هنوز نتوانسته اند میزان سرد بودن آن را تشخیص دهند. اما رفتن به زیر آب آن هم در یک همچین شرایطی بسیار ترسناک به نظر میرسد.

شکارچیان تمساح:


افرادی هستند که تفریحات و اوقات فراغت خود را با شکار کردن پر میکنند.اما عده ای دیگر نیز هستند که شکار آن هم نه با اسلحه های مدرن راهی برای زندگی کردنشان است.شکارچیان تمساح در دریاها و مناطق خاصی به دنبال تمساح ها میگردند و مجبورند قبل از اینکه کشته شوند آنها را از بین ببرند.اگر دوست دارید ترس را در مقابل خود ببینید و از اینکه آخرین لحظات زندگی خود را در بین دندان های یک تمساح بگذرانید، نمیترسید این شغل خوب و پر در آمدی برای شما است.
شیشه شورها:

شاید کار شیشه شور ها برای ما افرادی که بر روی زمین هستیم آسان به نظر برسد و پیش خود پولی که آنها میگیرند را مفت حساب کنیم.اما آیا تا به حال در ارتفاع ۵۰ متری از زمین بر روی یک چوب ایستاده و شیشه تمیز کرده اید؟این کار یک دل نترس میخواهد.در این شغل حادثه های زیادی پیش می آید که اکثر آنها سقوط از ارتفاع هستند.همانطور که میدانید سقوط و ارتفاع کلماتی هستندکه همیشه در کنار هم قرار دارند و ترس را در وجود شما به وجود می آورند.

آیا هنوز هم از شغل خود ناراضی هستید و آن را یک شغل خطرناک تصور میکنید؟

منبع:پرشین سی

شنبه 14/8/1390 - 15:9
آلبوم تصاویر

هفت میلیاردمین انسان در کالینگراد روسیه به دنیا آمد. در سال ۱۹۹۹ سازمان ملل متحد اعلام داشت: شش میلیاردمین کودک در شهر «سارایوو»ی بوسنی به دنیا آمد.

امسال نیز در تاریخ ۳۱ اکتبر، هفت میلیاردمین کودک در کالینگراد روسیه به دنیا آمد. سازمان ملل متحد به خانواده وی گواهی ویژه اهدا کرده است. به همین مناسبت، در سراسر جهان، نوزادان تازه متولد شده‌ای را به عنوان نماد هفت میلیاردی شدن جهان برگزیدند. روشن است که دقت این محاسبات، چندان بالا نیست و صرفا اقدامی نمادین به مناسبت افزایش جمعیت جهان است.

 

شنبه 14/8/1390 - 15:8
اخبار

یک زن معترض کره ای دویستمین روز زندگی در بالای یک جرثقیل ۳۵ متری را گرامی داشت.

“کیم جین سوک” به دلیل اخراج ۴۰۰ تن از کارگران یک کمپانی کشتی سازی در بوسان کره جنوبی دست به اعتصاب زده و ۲۰۰ روز است که بر بالای یک جرثقیل زندگی می کند.خانم سوک دلیل انتخاب جرثقیل را گرامی داشتن یاد و خاطره یکی از کارکنان همین کمپانی دانست که چند سال قبل به دلیل اخراج از سر کار با بالا رفتن از جرثقیل خودکشی کرده بود.

“کیم جین سوک” اعلام کرد :”من زمستان اعتصاب خود را شروع کردم و الان که تابستان شده و هوا نیز بسیار گرم است به اعتراض خود ادامه می دهم . اینجا بسیار کوچک است به طوری که هیچ کاری نمی شود کرد ولی من نماینده کارگرانی هستم که بیکار شده اند و پایین نمی آیم مگر آنکه آنها به سر کارشان بازگردند

شنبه 14/8/1390 - 15:7
دعا و زیارت

ازدواج

ازدواج مسلما یکی از مهمترین دغدغه های جوانان می باشد و در جامعه امروز این امر مهم با دشواری های عدیده ای روبه روست اگر بخواهیم مشکلات اقتصادی و اجتماعی ایم مقوله را نادیده بگیریم باز هم این فکر که آیا میتوانم همسر خوبی پیدا کنم؟ و یا بعد از ازدواج چه پیش خواهد آمد جوانان عزیز را به خود مشغول میدارد و بسیاری دنبال ذکر و یا دعایی هستند که بوسیله ان هم مشکل ازدواجشان حل شود و هم اینکه خود را آرام کنند و یقین بخشند به خیریّت امرشان.

از آنجا که هیچ شالوده‏اى، مقدس‏تر از بناى رفیع ازدواج در اسلام نیست. رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «ما بنى بناء فى الاسلام احب الى الله عز و جل من التزویج»؛ «هیچ بنایى در اسلام محبوب‏تر از ازدواج، نزد خداوند بنا نشده است»: (وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص‏۳). و هر ملتى در دین و آیین خود به نوعى از آن بهره‏مند است. دین اسلام بیش از همه بر آن تأکید دارد و براى آن آثار و فواید مهمى بیان کرده است.

 

نقش دعا در امر ازدواج

دعا براى فراهم شدن زمینه ازدواج یا همسری شایسته از کارهای مستحب و مورد ترغیب خداوند است چرا که قبل از اقدامات شخصى و تصمیم گرفتن بر اساس فهم و شناخت فردى، به خداوند روى آورده و از او خیرخواهى نموده‏اید و از او هدایت جسته‏اید. لذا در روایات متعدد حضرات ائمه علیهم السلام ما را به دعا کردن و نماز خواندن براى دست یافتن به یک ازدواج موفق توصیه و سفارش نموده‏اند. کافى است با حسن اعتماد و قلب پاک رو به درگاه الهى آورید و دعا کنید. توجه شما را به روایت زیر جلب مى‏کنیم:

از امیرالمؤمنین نقل شده که هر کس قصد ازدواج داشته باشد دو رکعت نماز گذارد و در هر رکعت پس از حمد سوره یاسین بخواند و پس از اتمام نماز حمد و ثناى پروردگار گذارد. به علاوه، این دعا را نیز در قنوت نماز و بعد از هر نماز، در سجده و یا هر وقت دیگر زیاد بخوانید:

«اللهم اَغنِنی بِحلالِکَ عَن حَرامِک و بِطاعَتِکَ عَن مَعصیتِک»؛« خدایا مرا بی نیاز کن با حلالت از حرامت و با فرمانبرداری‌ات از نافرمانیت». برخی از بزرگان توصیه کرده اند این دعا ۱۱۴ مرتبه در یک مکان مقدس مانند مسجد یا زیارتگاه خوانده شود.

خواندن این دعای قرآنی نیز مفید است: «رَبِ ِانّی لِما اَنزَلتَ اِلیَّ مِن خَیرٍ فَقیر» ؛ «خدایا! بی تردید من به خیری که تو بر من فرو می فرستی نیازمند و محتاجم». (قصص، آیه ۲۴). قرآن مجید می فرماید که وقتی حضرت موسی گرسنه و تنها و بی سر پناه این دعا را خواند به لطف خدای تعالی حضرت شعیب دختر خود را به سوی او فرستاد و او را به دامادی برگزید.

انشاءالله دعاهای قرآنی برای همه ما مفید بوده و ظرفیت استفاده از آنها را داشته باشیم. همچنین دعای معراج و نادعلی برای گشایش همه گرفتاری ها از جمله مسأله ازدواج مفید است.

با توکل به خداوند و توسل به اولیای الهی از خداوند بخواهید که هر چه زودتر مشکل حل شود. مطمئن باشید اگر به خداوند متعال توکل کنید و تمام امور زندگى خود را به او واگذار کنید، خداوند به بهترین وجه و شکل به آن رسیدگى خواهد کرد.

چند راهکار مجرب برای راحت شدن امر ازدواج

۱٫ در هر شبانه روز، یک بار زیارت عاشورا و دعاى توسل را با توجه کامل به نیت این حاجت قرائت کنید.

۲٫ در شب جمعه غسل کنید (غسل مستحبى) و بعد از نیمه شب، نماز امام زمان (عج) را بخوانید (کیفیت آن در مفاتیح الجنان در ضمن اعمال شب جمعه آمده است).

۳٫ سه روز چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه را روزه بگیرید و روز جمعه نماز جعفر طیار به جاى آورید (کیفیت آن در مفاتیح الجنان در ضمن اعمال روز جمعه آمده است). این عمل که مورد توجه بزرگان دین بوده، در استجابت دعا بسیار مؤثر است.

۴٫ سوره های ناس و فلق را زیاد بخوانید.

۵٫ خوش اخلاق و خوش برخورد باشید.
ازدواج

۶٫ به سر و وضع و آراستگی ظاهری خود بیشتر برسید و از شلختگی اجتناب کنید. البته با رعایت حلال و حرام و اجتناب از خودآرایی در مقابل نامحرم.

۷٫ بعد از هر نماز سه بار سوره توحید بخوانید و حتما از خداوند بخواهید که مشکل شما را حل نماید.

۸٫ دعا، توکل، توسل و نذر صلوات برای روح اولیاء خدا معمولا مشکل گشا بوده است.

۹٫ تقوا پیشه کنید. قرآن کریم می فرماید: « و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب»؛ «کسی که به واجبات عمل و از گناهان دوری نماید، خدای مهربان راه خروجی برایش قرار می دهد و روزیش را از جایی که حساب نمی کند، می رساند».

با توکل به خداوند و توسل به اولیای الهی از خداوند بخواهید که هر چه زودتر مشکل حل شود. مطمئن باشید اگر به خداوند متعال توکل کنید و تمام امور زندگى خود را به او واگذار کنید، خداوند به بهترین وجه و شکل به آن رسیدگى خواهد کرد.

بسیاری از جوانان مخصوصا دختر خانم ها در سنی خاص به فکر ازدواج می افتند و مدام به این موضوع فکر میکنند و اگر به هر دلیلی شرایطی برای این امر فراهم نباشد همه ابعاد زندگیشان تحت تأثیر قرار میگیرد و احساس سر خوردگی میکنند و تا جایی که ممکن است به افسردگی برسند . شما عزیزان نباید نگران باشید زندگی و سرنوشت خود را به دست خداوند متعال بسپارید و دیگر نگران چیزی نباشید و با خود مدام تکرار کنید که خداوند به مصلحت من آگاه تر است و مطمئنا خیرم را پیش خواهد آورد. و شک نکنید که انشاء الله هر چه زودتر همسرمناسبی برای شما پیدا میشود .

البته دقت داشته باشید که مواردی که برای شما پیش می آید را سرسری و با معیارهای نادرست رد نکنید و برای هر موردی که پیش می آید وقت بگذارید و فکر کنید و همه جوانب را بسنجید و این مستلزم این است که شما شناخت کافی از خود و خواسته هایتان داشته باشیدتا بتوانید تصمیم گیری دقیق و عاری از ندامت داشته باشید .

 

بسیاری از علمای اخلاق و روانشناسان نکاتی را که مهمتر است به این ترتیب بیان میکنند

۱٫ تدین و دیندار بودن فرد.

۲٫ اخلاق نیک داشتن، که منظور داشتن صفات و خلق و خوهای پسندیده در نظر عقل و شرع است.

۳٫ شرافت و اصالت خانوادگی، که منظور نجابت و پاکی خانواده است.

۴٫ عقل ،که در واقع همان نور افکنی است که جاده زندگی را روشن می کند.

۵٫ کفویت و تناسب.

منبع : وبلاگ آموزه

شنبه 14/8/1390 - 15:5
ازدواج و همسرداری

تشویق، تشویق مردان توسط زنان قوی ترین محرک فعالیت آنان می باشد.تعریف تحسین در برابر تعریف و تمجید همسرشان بال پرواز پیدا می کنند و احساس قدرت و شوکت به آنان دست می دهد.

فعال دانستن، نگاه همسر به مرد به چشم فردی فعال چنان شور و نشاطی در مرد ایجاد می کند که سعی می کند نقایص خود را برطرف کند و چون رستم قهرمان و مانند افلاطون متفکر شود.
غذا و تعارف، آقایان برای غذا و خوراک خود اهمیت ویژه ای قائل اند و آن را موجب نشاط و سر زندگی می دانند.
احترام، مردان از روی غرور و خودخواهی که دارند احترام را متعلق به خویش می دانند و هر کس نسبت به آنها بی احترامی یا بی توجهی روا دارد، در کارخانه ی ذهن آنها مورد سوء ظن و لذت بی انصافی قرار می گیرد.
لباس و پوشاک، بعضی از مردان از پوشیدن لباس لذت می برند . ولی عده ای به آن اهمیت نمی دهند. دراین حالت نقش همسر به عنوان فردی که متعادل کننده ی این امر می باشدبسیار حائز اهمیت است.
خلوت، مردها گاهی نیاز دارند کنند و حافظه ی حویش را خانه تکانی کرده، یا به امور جاری اش سرو سامان دهند. بنابراین توجه اعضای خانواده آن ها را در این کار یاری می کند.
سرگرمی، آقایان سرگرمیهای خاص خود را دوست دارند که شاید خانمه از آن بیزار باشند. ولی همسر موفق کسی است که خود را با سرگرمیهای همسرش همراه سازد.
پول، مردان اصولاً در هزینه کردن خسیس اند و دوست دارند زن و فرزند با احساس حق شناسی از آنان درخواست نمایند حتی برای زحمات آنان ارج و ارزش قائل شوند. پس خانمها یابد موقعیت پولی و مالی همسر را درک کرده، زمان مناسب را برای درخواست انتخاب کنند.
کار، آقایان اکثراً به کار خود عشق می ورزند ، حتی کسانی که کار خود را دوست ندارند. بنابراین تشویق اعضای خانواده و اهمیت دادن آنان را نشانه ی حق شناسی می دانند و راضی و خرسند می شوند و هر چه در این راه بیشتر تشویق شوند، ضریب در اطمینانشان افزون تر گشته، آناده یقبول خطر بیشتر می شوند.
سلامت نیوز

شنبه 14/8/1390 - 15:4
ازدواج و همسرداری

چند وقتی است که با مردی آشنا هستید که دوستتان دارد، چه این را ابراز بکند چه نه. دوستی با شما را دوست دارد و از با شما بودن لذت می برد. اما با همه این حرفها هنوز خود را به طور کامل به شما متعهد نکرده است.

هنوز برنامه آخر هفته هایش را با شما نمی گذارد و به دوستانش هم معرفیتان نکرده است. با اینکه خیلی وقت است که همدیگر را می شناسید و با هم در یک ارتباط سالم بوده اید، هنوز از شما نخواسته است با او ازدواج کنید. اگر اینطور است، او هم مثل میلیون ها مرد دیگر است که خودشان و زنی که خیلی دوست دارند و می توانند زندگی با او بسازند که هر دو شاد و راضی باشند را گول می زنند. احتمالاً این آقا از متعهد شدن می ترسد. اما آیا شما می توانید کاری کنید که همه آن شادی و خوشبختی از آنِ هر دوی شما شود؟ پاسخ مثبت است و راه حل های آن بسیار ساده هستند. اصلاحاتی خیلی کوچک و ساده که هیچ هزینه ای برایتان در بر نخواهد داشت و در آخر آن تعهدی را که همیشه از او می خواستید را برایتان به ارمغان خواهد آورد.

در زیر به ۱۰ نکته برای متعهد کردن مردان اشاره می کنیم:

۱٫ با گوش دادن بدون نصیحت کردن و انتقاد کردن اجازه دهید به شما اعتماد کند.

او باید بفهمد که می تواند همه چیز را با شما درمیان بگذارد. و هرچه بیشتر به شما بگوید، تعهدش به شما بیشتر خواهد شد و بعنوان مثال، فرض کنید به شما می گوید که خیلی احساس بدی دارد که نتوانسته در دانشگاه مدرک بگیرد. شما باید فقط گوش دهید و بعد به او بفهمانید که به همان اندازه ای که اگر از دانشگاه تهران دکترا می گرفت دوستش دارید. اگر به شما گفت که نگران از دست دادن شغلش است، فقط گوش دهید و به او بفهمانید که حتی اگر کارش را هم از دست دهد باز همین قدر دوستش دارید. وقتی برای نصیحت کردن بعدها پیش خواهد آمد، وقتی که خودش دنبال نصیحت و راهنمایی باشد. اما در آن لحظه مطمئناً به تنها چیزی که نیاز ندارد این است که کسی نصیحتش کند. او فقط به شما نیاز دارد.

۲٫ با نشان دادن اینکه او را فقط به خاطر خودش دوست دارید باعث شوید که مردتان احساس خاص بودن کند.

در ابتدای رابطه سعی نکنید اصول الدین از او بپرسید. از سوالاتی مثل، “چقدر درآمد داری؟”، “آیا دانشگاه رفته ای؟”، “کی و کجا ازدواج کردی؟”، “چرا جدا شدی؟”، “کار پدر و مادرت چیست؟” و … خودداری کنید. این سوالات نشان می دهد که شما قصد ارزیابی او را دارید تا ببینید فرد مناسبی برای ازدواج هست یا نه. یادتان باشد، حتی اگر بعداً بفهمید که یک میلیاردر است، لازم است که حس کند او را به خاطر خودش می خواهید.

درعوض از او درمورد احساسش نسبت به مسائل مختلف و علایقش سوال کنید. اگر به شما گفت که اخیراً یک پاداش خیلی عالی دریافت کرده، از او نپرسید آن پاداش چقدر بوده است. درمورد هیجان انگیز بودن آن تجربه با او حرف بزنید. باید از آن تجربه در کنار او لذت ببرید. بعد از مدتی همه چیز را به شما خواهد گفت مگر اینکه خیلی آدم مرموزی باشد که این خود یک علامت بسیار منفی است. باید طوری رفتار کنید که بفهمد که برای او فارغ از هر طبقه ای که در آن باشد ارزش قائل هستید.

۳٫ سعی کنید طبیعی رفتار کنید. خودتان باشید و علایقتان را پنهان نکنید.

اگر طرفتان می گوید به موسیقی رپ علاقه دارد و اسم خواننده هایی را که هیچوقت نشنیده بودید به زبان آورد، به هیچ وجه تظاهر نکنید که آنها را می شناسید و دوستشان دارید. خیلی راحت بگویید که هیچ چیز از آن سبک موسیقی نمی دانید.

اگر همیشه طرفدار اپرا بوده اید، بگویید. اگر موقع تماشای یک فیلم در کنار او گریه تان گرفت، هیچ اشکالی ندارد گریه کنید. اگر خواستید بخندید، بخندید. وقتی شما خودتان باشید او هم تشویق می شود که در حضور شما خودش باشد و تظاهر نکند. او آدم خاصی است و شما هم همینطور اما به طرق مختلف. هیچوقت برای گفتن یک دروغ خودتان را تحت فشار قرار ندهید.

۴٫ این احساس را به او بدهید که می تواند آزادیش را حفظ کند—حداقل تا میزانی منطقی.

بااینکه شما به عنوان یک زن به رابطه جدید طوری فکر می کنید که قرار است زندگیتان را تغییر دهد، مرد شما فقط به حفظ وضعیت قبل خود فکر می کند. شما به خریدن یک خانه جدید، بچه دار شدن، عوض کردن کارتان، رفتن به مسافرت و امثال اینها فکر می کنید درحالیکه او مصر است که برنامه های قبلی خود را حفظ کند و تا حدامکان در آن تغییری ایجاد نکند. برای او ثبات به معنای امنیت است. اگر سعی کنید زندگی او را به سرعت تغییر دهید، احساس خواهد کرد که مردانگی اش هم خواهد رفت و احساس تهدید خواهد کرد. باید به او نشان دهید که نمی خواهید همه چیز را از او بگیرید. بعنوان مثال، حتماً بگذارید وقتی را با دوستان خودش بگذراند. وقتی مردها بدون حضور خانم ها کنار هم باشند خیلی پیش می آید که یکی بپرسد “چطور تونستی امشب جیم بزنی؟” و همه مردها برای آن مردی که هیچوقت نمی تواند از دست زنش به دورهمی های مردانه بیاید احساس تاسف می کنند. این را یادتان باشد مردها فقط با بودن با زنی که دوستش دارند نیست که احساس مردانگی می کنند، بلکه با بودن کنار دوستان و رفقای هم جنس خودشان هم همین احساس را دارند. شما باید او را مطمئن کنید که او هنوز هم می تواند وقتی را با دوستانش بگذراند.

۵٫ اجازه ندهید زیاد برایتان خرج کند یا به زحمت بیفتد (حتی اگر خودش بخواهد).

اگر اجازه بدهید اینکار را بکند، یک روز صبح از خواب بیدار می شود و از خودش می پرسد، “من دارم با خودم چه کار می کنم؟” شاید در ابتدای رابطه بخواهد با کمک کردن به درست کردن اوضاع در خانه تان، تعمیر کردن چیزهای خراب، مردانگی اش را به شما نشان دهد و شما هم احساس خواهید کرد که کسی هست که مراقبتان است اما اجازه ندهید خیلی پیش برود. اگر می توانید برای انجام کاری از کسی دیگر یا متخصصش کمک بگیرید، اجازه ندهید که او این زحمت را تقبل کند. نباید حس کند که بودن با شما خیلی برایش هزینه دارد. از او نخواهید به رستوران های شیک و گران ببردتان چون با اینکار برای او آسانتر خواهد بود که ترکتان کند و زن جدیدی برای خود پیدا کند. حتی سعی کنید خیلی وقت ها شما حساب کنید یا بخواهید که برای شام میهمان شما باشد و یا به جای رستوران گران به سینما بروید و شام هم پیتزا بخورید.

یکی از دوستانم چند وقت پیش می گفت با زنی که بود به مشکل خورده چون با اینکه هزاران بار او را به رستوران های خیلی گران برده و لباسهای گران قیمت برایش خریده بود حتی آن زن یکبار هم او را به شام دعوت نکرده بود. او این را به منزله این گذاشته بود که آن خانم قدر کارهایی که برایش کرده است را نفهمیده است. من از او خواستم این موضوع را با او مطرح کند و همین رابطه شان را نجات داد.

۶٫ برای علاقه مند کردن او هیچوقت حسادتش را تحریک نکنید.

درست است که از قدیم می گویند برای جلب نظر یک مرد باید حسادتش را تحریک کنید اما برعکس آن صحت دارد. مردها به خاطر غیرت و مردانگی خود درمورد مسائل وفاداری بسیار حساس هستند. اکثر مردان، مهم نیست که چه بگویند، اما درمورد مطلوبیت جنسی و ظاهر خود تردید دارند. مرد شما اگر بفهمد شما کاملاً به او وفادار هستید بیشتر به شما متعهد خواهد شد. پس در حضور او به هیچ وجه با مردی بصورت زننده حرف نزنید، درمورد عشق های قبلی خود حتی اگر خودش بخواهد با او حرف نزنید. شاید در آن لحظه کمی شور و حس او را تحریک کند اما بعدها به شما شک خواهد کرد. اگر قبلاً مردی را دوست داشته اید و ترکش کرده اید به او نگویید چون ممکن است فکر کند او را هم ترک خواهید کرد. اگر یکی از دوست پسرهای قدیمیتان زنگ زد دلیلی ندارد او را در جریان بگذارید. هرکاری می کنید سعی نکنید با گفتن این حرفها حسادت او را تحریک کنید.

۷٫ اگر لازم دانستید به وفاداری جنسی اصرار داشته باشید.

بعضی خانم ها می ترسند که اگر درمورد وفاداری جنسی صحبت کنند مردشان عصبانی شود. در این باره هم درست برعکس آن صحت دارد. مردها دوست دارند که شما فقط او را بخواهید. اگر چنین چیزی را از او طلب کنید احساس امنیت و آرامش خواهد کرد و این احساس را به او خواهد داد که می خواهید به او وفادار باشید. حتی اگر مردتان اعتراض کرد و گفت که این درخواست احمقانه است یک نفس راحت خواهد کشید و مطمئن باشید که یک قدم برای متعهد کردن او جلوتر آمده اید.

۸٫ به مردتان کمک کنید این واقعیت که به شما نیاز دارد و دوستتان دارد را تصدیق کند.

مردان به خاطر حس مردانگیشان میترسد که جلوی کسی اقرار کنند که چقدر به شما نیاز دارند. اما این ایراد آنها نیست. او هیچوقت ابراز آزادانه احساساتش را تمرین نکرده است. شما باید اجازه دهید اینکار را بکند. و رمز کار این است که از او چیزی بخواهید. بعد از یک مدت اصرار کنید که به شما بگوید که دوستتان دارد. حتی اگر با هم ازدواج کنید هم ممکن است از بیان این جمله سر باز زند. شما باید به او نشان دهید که نیاز دارید این جمله را به زبان بیاورد. یادتان باشد فقط بعد از اینکه این جمله را آزادانه به زبان آورد که واقعاً دوستتان خواهد داشت. فقط آنموقع است که این یک واقعیت زندگی اش خواهد شد. ما هیچوقت چیزهایی که از بیان آن خودداری کنیم را قبول نخواهیم کرد. اگر مردتان مکرراً از به زبان آوردن آن خودداری کرد پس هنوز برای متعهد شدن به شما آمادگی لازم را ندارد. اما وقتی آن را به زبان آورد، پس عشقش را پذیرفته است و آنرا بخشی از واقعیت زندگی خود می داند. بعد از مدتی زندگی بدون شما برای او بی معنی خواهد شد.

۹٫ بعد از چند ماه از او بخواهید که شما را به خانواده و دوستانش معرفی کند.

اینکار یکی از اصلی ترین پایه های متعهد شدن است. مردی که شما را وارد خانواده اش نکند مطمئن باشید که قصد ازدواج با شما را ندارد. او باید شما را کنار خانواده اش ببیند تا بتواند به شما به چشم همسر نگاه کند.

۱۰٫ در طولانی مدت از ارائه آنچه بیش از حد توان شماست خودداری کنید.

اگر از شرایطی خاص خوشتان می آید حتماً آنرا مطرح کنید و سهمتان را از رابطه ببرید. از اینکه او دوستانش را دقیقه آخر و بدون دعوت و آمادگی شما وارد خانه می کند عادت به قبول آن و تسلیم شدن نکنید. اگر آنچه که می خواهید را از رابطه نمی گیرید و به همین دلیل افسرده و عصبانی هستید، اصلاً عادلانه نیست و باید آنرا با مردتان درمیان بگذارید.

اگر فکر می کنید که مرد مورد علاقه تان را پیدا کرده اید، این ۱۰ نکته می تواند برای متعهد کردن هرچه بیشترا به شما کمک کند. یادتان باشد هیچ رابطه خوبی آسان به دست نمی آید اما دلیلی هم ندارد که رابطه شما بهترین نشود.

گردآوری : پایگاه اینترنتی تکناز

 

شنبه 14/8/1390 - 14:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته